دختر تنبل و زرنگ.پسر تنبل و زرنگ...

 

 

دختر دانشجوی زرنگ کسی هست که :

   

۱ـ بعد از اینکه مدرک گرفت لااقل صد و سی تا دوست پسر داشته باشه و با هر کدوم کلی حال کرده باشه و ازشون کلی پول به جیب زده باشه .

  

۲ـ توی مدت تحصیل انواع مد و تیپ های جدید و پسر کش رو یاد گرفته باشه و همه اونها رو بصورت تمرینی اجرا کنه تا بهترین رو انتخاب کنه .

 

۳ـ از همه مهم تر اینکه بعد از گرفتن مدرک بدون شوهر نمونه . یکی رو پیدا کرده باشه که تورش کنه و قبل از تمام شدن تحصیل باهاش ازدواج کنه .

 

دختر دانشجوی تنبل کسی هست که :

 

۱ـ بعد از گرفتن مدرک یه دونه دوست پسر هم نداشته باشه و سرش تا گردن تو درس و کتاب باشه .

 

۲ـ بعد از پایان دانشگاه  تازه  در به در شوهر بشه و یادش بیاد که باید تیپ بزنه تا شوهر کنه اما دیگه دیر شده .

 

نتیجه گیری کلی برای هر دو مورد :( از دانشگاه بدون شوهر بیرون نمیای .)



 

 

 

پسر دانشجوی زرنگ کسی هست که :

   

۱ـ توی دفترچه اسم و شماره سیصد تا دوست دختر که همشون بهش راه بدن رو کامل نوشته باشه .

  

۲ـ توی مدت دانشگاه انواع تیکه های باحال و فیلم و موزیک و هر چیز غیر از درس و کتاب رو یاد گرفته باشه .

  

۳ـ با پیچوندن کلاس و استاد ها به درجه بالای سلطان دو دره بازها  منصوب بشه و به عنوان رقیب بلامناضع این رشته انتخاب بشه .

  

۴ـ لااقل ده تا پرده رو  توی این مدت زده باشه .

 

۵ ـ به تمام هم کلاسی هاش قول ازدواج بده حتی به پسرها .

 

پسر دانشجوی تنبل کسی هست که :

 

۱ـ بجای اسم دوست دختر هاش توی دفترچه فرمول های ریاضی و فیزیک و آمار و خلاصه بند کرده باشه که سطح مطالعه مملکت رو ببره بالا.

  

۲ـ بجای زدن پرده توی هفتاد تا درس نمره بیست دانشگاه رو بیاره .

 

۳ـ بجای پیچوندن کلاس ها  رختخواب رو هم تو کلاس پهن کنه که یه وقت نکنه از یه دقیقه کلاس عقب بیفته چون فاجعه قرن رخ میده .

اصلا مردها هیچی نوفهمند.اینها هیچی نوفهمند.این مطلب را گذاشتم تا شاید یه ذره بفهمند.

سوره آدم  

 

*و همانا گاو را آفريديم تا انسان هيچ وقت احساس نكند خيلي نفهم است.

*و الاغ را آفريديم تا خوشحال باشد كه از انسان خرتر هم هست.

*و موش را تا فكر نكند خيلي ترسوست

*و ميمون را تا هيچ وقت احساس نكند فقط اوست كه بي‌دليل مي‌خندد.

   

*و همانا انسان را آفريديم و به او عقل داديم و دستور داديم برود آدم شود.

*و دو هزار سال فكر كرد و آدم نشد.

*و فرشتگان گزارش دادند كه از گاو نفهم‌تر، از الاغ خرتر و از موش ترسوتر است.

*و بعد ازآن همه ميمونها مطمئن شدند كه بي‌دليل نمي‌خندند.

      

*و خداوند داناست، و زندگي زيباست و شما نمي‌دانيد.

*و خداوند تواناست، و همانا شما را آفريديم چون زورمان مي‌رسيد

*اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، انقدر زور نزنيد، زورتان نمي‌رسد.

*و اين همين است كه هست، اگر نمي‌خواهيد، برويد بميريد

*و اگر مي‌خواهيد، پس ديگر نق نزنيد

*و آنقدر فكر نكنيد، كارتان را بكنيد، و با خودتان حال كنيد، شايد رستگار شويد.

اشك زن

يک پسر کوچک از مادرش پرسيد: چرا گريه ميکني؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه

گفت: من نمي‌فهمم. مادر گفت: تو هيچ‌گاه نخواهي فهميد. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسيد که چرا مادر بي‌دليل گريه ميکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگويد: تمام زنان براي «هيچ چيز» گريه ميکنند. پسر کوچک بزرگ شد و به يک مرد تبديل شد ولي هنوز نمي‌دانست که چرا زنها بي‌دليل گريه ميکنند.

  بالاخره سوالش را براي خدا مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را ميداند. او از خدا پرسيد: خدايا،چرا زنان به آساني گريه ميکنند؟

خدا گفت: زماني که زن را خلق کردم ميخواستم او موجود به خصوصي باشد بنابراين شانه‌هاي او را آنقدر قوي آفريدم تا بار تمام دنيا را به دوش بکشد. و همچنين شانه‌هايش آن قدر نرم باشد که به بقيه آرامش بدهد و من به او توانايي دادم که در جايي که همه از جلو رفتن نااميد شده‌اند او تسليم نشود و همچنان پيش برود. به او توانايي نگهداري از خانواده‌اش را دادم حتي زماني که مريض يا پير شده است بدون اين که شکايتي بکند. به او عشقي داده‌ام که در هر شرايطي بچه‌هايش را

عاشقانه دوست داشته باشد حتي اگر آنها به او آسيبي برسانند.

  به او توانايي دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصيرات او بگذرد و هميشه تلاش کند تا جايي در قلب شوهرش داشته باشد. به او اين شعور را دادم که درک کند يک شوهر خوب هرگز به همسرش آسيب نمي‌رساند اما گاهي اوقات توانايي همسرش را آزمايش ميکند و به او اين توانايي

را دادم که تمامي اين مشکلات را حل کرده و با وفاداري کامل در کنار شوهرش باقي بماند. و در آخر به او اشکهايي دادم که بريزد. اين اشکها فقط مال اوست و تنها براي استفاده اوست در هر زماني که به آنها نياز داشته باشد.

  او به هيچ دليلي نياز ندارد تا توضيح دهد چرا اشک ميريزد. خدا گفت: مي‌بيني پسرم، زيبايي يک زن در لباسهايي که مي‌پوشد نيست. در ظاهر او نيست و در شيوه آرايش موهايش نيست و بلکه زيبايي يک زن در چشمهايش نهفته است. زيرا چشمهاي او دريچه روح اوست و قلب او جايي است که عشق او به ديگران در آن قرار دارد.

 

جوکای با حال برای آدمهای با حال

 

۱- رشتیه دم در خونشون وایساده بوده . یه یارو میاد بهش میگه خواهرت کجاست . رشتیه شاکی

میشه . یارو یه تفنگ درمیاره میگه یا میگی خواهرت کجاست یا دخلت رو میارم . رشتی هم

میترسه میگه : او .. او... او بالاست. یارو میره بالا و کارش رو میکنه و میاد پایین به رشتیه میگه :

 گولت زدم تفنگم خالی بود . رشتیه میگه : خیال کردی من هم گولت زدم اون خواهرم نبود مادرم

بود.

 

۲- ترکه توی مناقصه برنده میشه . بهش میگن باید نرده های میدون آزادی تا انقلاب رو یه ماهه رنگ

بزنی . ترکه میره مشغول میشه روز اول نود متر . روز دوم هفتاد متر . روز سوم پنجاه متر .

همینطور کم میشه تا میرسه به روزی یه متر . مسیول شهرداری میاد ازش میپرسه چطور شده

روزهای اول خوب کار میکردی . ترکه میگه : آخه خودت قضاوت کن سطل رنگ من میدون آزادی

هست هر دفعه که رنگ تموم میشه باید تا اونجا پیاده برم ...

  

 

  ۳- ترکه جنده سوار کرده بوده به جنده میگه : مثل زنم بهم حال میدی . جنده کف میکنه که زن این

 دیگه چطوری بهش حال میده . می پرسه مگه زنت چطوری بهت حال میده . ترکه میگه : مجانی.

  

 

۴- قزوینی سر چهارراه با یه گونی شرت میگیرن . بهش میگن اینا چیه . قزوینی میگه : دفترچه

خاطراتم هست.

فريدون مشيري

فريدون مشيري در سال 1305درتهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهاي دبستاني و دبيرستاني را در مشهد و تهران به پايان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت
اما آن را ناتمام رها كرد و به سبب دلبستگي بسياري كه به حرفه روزنامه نگاري داشت از همان جواني وارد فعاليت مطبوعاتي شد كار وي خبرنگاري و نويسندگي بود 30 سال در اين زمينه كار كرد و سالها عضويت هيات تحريريه سخن روشنفكر سپيد و سياه چند نشريه ديگر را داشت
در سال 1324 به عنوان كارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن كار مي كرد در سال 1350 به شركت مخابرات ايران انتقال يافت و در سال 1357 بازنشسته شد
در سال 1333 ازدواج كرد و اكنون دو فرزند به نامهاي بابك و بهارك از او به يادگار مانده است
 

 

   

دفترهاي  شعر

  1. تشنه  طوفان          تهران    1334

  2. گناه دريا              نيل  1335

  3. نا يافته        علمي  1337

  4. ابر            تهران  1340

  5. ابر و كوچه          نيل   1345

  6. بهار را باور كن        نيل  1347

  7. پرواز با خورشيد              صفي عليشاه   1347

  8. از خاموشي          زمان

  9. برگزيده   شعر ها             بامداد   1349

  10. گزينه  اشعار               مرواريد     1364

  11. مرواريد  مهر            چشمه    1365

  12. آه باران    چشمه   1367

  13. سه دفتر       چشمه  1369

 

 


   

   

نايافته

گفتي كه : چو خورشيد زنم سوي تو پر
چون ماه شبي مي كشم از پنجره سر
اندوه كه خورشيد شدي
تنگ غروب
افسوس كه مهتاب شدي وقت سحر
 


كوچه

بي تو مهتاب شدم باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
 يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خللوت دلخواسته گشتيم
 ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
 همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
 تو به سنگ زدي من رميدم نه گسستم
بازگفتم كه نتو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامناندوه كشيدم
نگسستم نرميدم ...ـ
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
 نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم ...

 

گله ای نیست.........

گفتي مرا دوست نداري گله اي نيست، بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست . گفتم که کمي صبر کن و گوش به من کن، گفتي:که نه بايد بروم حوصله اي نيست. پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف، تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست. گفتي که کمي فکر خودم باشم، و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست. رفتي تو ،خدا پشت و پناهت به سلامت.

بگذار بسوزد دل من مساله اي نيست....

امروز چهلم یکی از دوستامه که توی تصادف چشمای

 

قشنگش را بر تموم آرزوهایی که داشت بست.

 

چهل روز گذشته .......آره چهل روز از غروبش گذشته.ومن

 

در چهلمین روز در گذشتش از شما می خوام که براش یه

 

فاتحه بخوانید.هر چند که اینقدر پاک بود که فکر نمی کنم

 

گناهی داشته باشه ولی می خوام دعا کنید اگه گناهی

 

داشته خدا ببخشدش.

 

 

مرگ بر روی زمین ، برای فرزند خاک پایان راه نیست ،

 

کسی که آسمانی است ،

 

مرگ برایش آغاز کامیابی است ،

 

 

بی تردید کامیابی از آن اوست .

 

اگر کسی در خیال خود سپیده دمان را در آغوش بگیرد ،

 

جاودانه میشود .

 

وکسی که شب درازش را به خواب می رود ،

 

به یقین در دریای خوابی ژرف ، محو می شود .

 

 

کسی که در بیداریش زمین را تنگ در آغوش میگیرد،

 

تا به آخر بر روی زمین خواهد خزید.

 

و کسی که سبکبار و آسوده با مرگ مواجه شود،

 

از مرگی که به دریا می ماند، با اطمینان عبور خواهد کرد

 

آیینه(مسخ)

تا حالا شده آرزو کنید که آن چیزی که آیینه نشون میده دروغ باشه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

آره درست فهمیدید.از آیینه بخواهید فقط چیزی را به شما نشان بده که مطابق میل شماست،فقط چیزهایی را نشان بده که شما می خواهید ببینید.حالا این آیینه میتونه دفتر سر گذشت شما باشه،دفتر روزگار که شما دارید ورقش میزنید و می بینید آنچه را که اشتیاقی به دیدنش ندارید.گاهی نه تنها اشتیاقی به دیدن نداری بلکه از دیدینش به خودت می لرزی.به هر حال اگر تا حالا از آیینه ها چنین چیزی خواستید یا نخواستید این شعر را بخوانید و با دادن یه نظر بگید که شما از آیینه ها چی می خواهید.

 

این ترانه که به گفته ی خود ترانه سرا ( اردلان سرفراز) با  تأثیر

 

ازکتاب " مسخ " نوشته ی فرانتس کافکا و ترجمه ی صادق

 

هدایت سروده شده بیانی ندارد جز ناامیدی یک انسان مغرورامّا

 

تمام شده که افول خود را هنوز هم باور ندارد.

 

همان انسانی که به روایات قدیمی ، چون آینه راست و حقیقت

 

وجودی اورا می نمایاند... آینه را می شکند تا به تصور خود دروغ

 

را نابود کندو می گویند:

 

آینه چون نقش تو بنمودراست   

خودشکن آیینه شکستن خطاست .

 

امّا انسان این ترانه که انسانی شبیه تر به انسان عصر جدید

 

است وقتی حقایق را به یقین در می یابد ، آینه را میشکند امّا

 

بازهم در تکه های شکسته ی آینه صورت زشت و شکسته ی

 

اوست که رخ می نماید و همین هاست که به او میفهماند:

 

دیگه به آخر خط رسیدی دیگه تلاش بیهوده نکن و انرژیتو هدر

 

نده هیچی دیگه تغییر نمی کنه!

 

این ترانه با صدای سنگین و سخت فرهاد مهراد ، بر آهنگی از

 

اسفندیار منفرد زاده اجرا شد.

 

 

 

 

می بینم صورتمو تو آینه

 

با لبی خسته می پرسم از خودم

 

این غریبه کیه از من چی میخواد

 

اون به من یا من به اون خیره شدم

 

# # #

 

باورم نیمشه هر چی می بینم

 

چشامو یه لحظه رو هم میذارم

 

به خودم میگم که این صورتکه

 

می تونم از صورتم ورش دارم

 

# # #

 

می کشم دستمو روی صورتم

 

هرچی باید بدونم دستم میگه

 

منو توی آینه نشون میده

 

میگه این تویی نه هیچ کسِ دیگه

 

# # #

 

جای پاهای تموم قصّه ها

 

رنگ غربت رو تموم لحظه ها

 

مونده روی صورتت تا بدونی

 

حالا امروز چی ازت مونده به جا

 

# # #

 

آینه میگه : تو همونی که یه روز

 

میخواستی خورشیدو با دستات بگیری

 

ولی امروز شهر شب خونه ت شده

 

داری بی صدا تو قلبت می میری

 

# # #

 

می شکنم آینه رو تا دوباره

 

نخواد از گذشته ها حرف بزنه

 

آینه می شکنه، هزار تیکّه می شه

 

امّا باز تو هر تیکه ش عکس منه

 

# # #

 

عکسا با دهن کجی بهم میگن

 

چشم امیدو ببُر از آسمون

 

روزا با هم دیگه فرقی ندارن

 

بوی کهنگی میدن تمومشون

 

                                                          تهران. 1352

 

 

حمید مصدق(قصیده آبی)

 

...

گاه مي انديشم،

خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي مي شنوي، روي تو را

كاشكي مي ديدم .

 

شانه بالا زدنت را،

- بي قيد -

و تكان دادن دستت كه،

- مهم نيست زياد -

و تكان دادن سر را كه،

- عجيب ! عاقبت مرد ؟

- افسوس !

- كاشكي مي ديدم !

 

من به خود مي گويم :

« چه كسي باور كرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟

*****

تو یا زندگیم ؟

 

 

تو یا زندگیم ؟

 

فراموش نمیکنم ....

 

آنگاه که برای آخرین بار از من پرسیدی : بین تو و زندگیم یکی را

 

انتخاب کنم

 

و من زندگیم را انتخاب کردم

 

و تو رفتی ........

 

بی آنکه بدانی تو  تمام  زندگیم بودی  ...........

 

 

اشکی در گذرگاه تاریخ ( فریدون مشیری(

  

من این شعر را خیلی دوست دارم.شما بگویید آیا این حقیقت تلخ زندگیه ما نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از همان روزی که دست حضرت قابیل، گشت آلوده به خون حضرت هابیل ،از همان روزی که فرزندان " آدم " زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید: آدمیت مرد ! گر چه آدم زنده بود...از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند، از همان روزی که با شلاق و خون ، دیوار چین را ساختند... آدمیت مرده بود.

بعد دنیا هی پراز آدم شد و این آسیاب ، گشت و گشت ، قرن ها از مرگ آدم هم گذشت. ای دریغ، آدمیت برنگشت!

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است! سینه دنیا ز خوبی ها تهی ست . صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی ست!!! صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست..قرن " موسی چومبه " هاست...!!!

روزگار مرگ انسانیت است : من که از پژمردن یک شاخه گل... از نگاه ساکت یک کودک بیمار... از فغان یک قناری در قفس... از غم یک مرد در زنجیر - حتی قاتلی بر دار - اشک در چشمان و بغضم در گلوست.وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، اشک و خونم در سبوست ... مرگ او را از کجا باور کنم؟..

صحبت از پژمردن یگ برگ نیست. وای ! جنگل را بیابان میکنند. دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند !"هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند!"

صحبت از پژمردن یگ برگ نیست...! فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست! فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست!فرض کن : جنگل بیابان بود از روز نخست! در کویری سوت و کور ، در میان مردمی با این مصیبتها صبور ، صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق ،

                                       گفتگو از مرگ انسانیت است!!!

 

عشق!!!!!!!!!!!!!!!

آن گاه المیترا گفت:با ما ازعشق سخن بگوی.پیامبرسر بر آورد و نگاهی به مردم انداخت،و سکوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدایی ژرف و رسا گفت :

هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،

هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.

وهر زمان بال های عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید،

هر چند که تیغ های پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید؛

هر چند دعوت او رویا های شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.

زیرا عشق چنان که شما را تاج بر سر می نهد به صلیب میکشد.

و چنان که شما را می رویاند،شاخ و برگ شما را هرس می کند.

وچنان که تا بلندای درخت وجودتان بالا می رود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب میرقصند نوازش می کند،

همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین میرود وآنها را که به زمین چسبیده اند تکان می دهد.

عشق، شما را چون خوشه های گندم دسته می کند.

آن گاه شما را به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرون می آورد.

و سپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند؛

و به گردش آسیات می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید.

سپس شما را خمیر مسکند تا نرم و انعطاف پذیر شوید،

و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید.

عشق با شما چنین رفتارها می کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید؛

و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید.

اما اگر از ترس بلا و آزمون ،تنها طالب آرامش و لذت های عشق باشید،خوش تر آن که عریانی خود بپوشانید،و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید،به دنیایی که از گردش فصل ها در آن نشانی نیست؛.....

جایی که شما می هندید اما تمامی خنده خود را بر لب نمی آورید؛

و می گریید اما تمامی اشک های خود را فرو نمی ریزید.

عشق ،هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش.

و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.

عشق ،نه مالک است نه مملوک،

زیرا عشق برای عشق ،کافی است.

وقتی عاشق می شوید مگویید خداوند در قلب من است،بلکه بگویید من در قلب خداوند جای دارم.

و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست،بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت می کند.

عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد.

اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید ،آرزو کنید که ذوب شوید و هم چون جوی باری باشید که با شتاب میرود و برای شب ،آواز من خواند.

آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.

آرزو کنید که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشیدوخون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.

آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید.

و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.

آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید وبه وجد و هیجان عشق بیندیشید؛آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید ،و به خواب روید ،با دعایی در دل برای معشوق ،و آوازی بر لب ،در ستایش او.                  

                                                  جبران خلیل جبران،پیامبران،ص31_29

 

عشق هرجا رو کند آن جا خوش است

گر به دریا افکند دریا خوش است

 

گر بسوزاند در آتش ،دلکش است

ای خوشا آن دل که در این آتش است

تا ببینی عشق را آیینه وار

آتشی از جان خاموشت برآر

 

هر چه می خواهی به دنیا در نگر

دشمنی از خود نداری سخت تر

 

عشق پیروزت کند بر خویشتن

عشق آتش می زند در ما و من

 

عشق را دریاب و خود را وا گذار

تا بیابی جان نو خورشید وار

 

عشق هستی زا و روح افزا بود

هر چه فرمان می دهد زیبا بود

فریدون مشیری،زیبای جاودانه

 

چه جوري يه ترک رو شناسايي کنيم .

 

 1 . اگه ديديد يارو کاپشنشو کرده تو شلوارش و شلوارشم تا دم دهنش کشيده بالا بدونيد طرف()


2 . اگه ديديد يارو تو کافينت نشسته با Yahoo Helper چت ميکنه بدونيد طرف ()


3 . اگه ديديد يارو اتومبيل RD داره بعد پشتش نوشته GLX بدونيد طرف ()


4 . اگه ديديد يارو سيگارشو زيره پاي چپش ميذاره بعد با پاي راستش خاموش ميکنه بدونيد طرف()


5 . اگه ديديد يارو ساعت هشت شب چهل تا نونه بربری زيره بغلشه بدونيد طرف()

اقبال هفته از شنبه 6 اسفند ماه بخونین جالبه

 [ February 23, 2006 ]

منبع :روزنامه ایران

فروردين ماه: تلاش تازگى هاى شما براى برقرارى ارتباط مثبت با اطرفيان ستودنى است. سعى كنيد حتماً از اين تلاش نتيجه بگيريد. گاهى برخوردهاى گذشته شايد اين امر را به تأخير بيندازد ولى كم طاقت نباشيد. موفقيت هاى تازه كارى و علمى در انتظار شماست. مثل هميشه با پشتكار و جديت گام برداريد و مديريت رفتار را فراموش نكنيد.


ارديبهشت ماه: وقتى فلسفه هاى عاشقانه از دل باورهاى متقن بيرون نيامده باشد، طبيعتاً تنفر هم نمى تواند از سر آگاهى هاى آكنده، پديد آمده باشد. باز هم تأكيد مى شود كه براى احساسات خود مجراى باور و آگاهى را فراموش نكنيد. به فرصت هاى تازه شغلى بيشتر فكر كنيد و مطمئن باشيد يكى از بسترهاى موفقيت، تنوع است.

خرداد ماه:هنوز هم گاهى اوقات غرور كاذب مانع روشن شدن افق هاى تازه در زندگى شما مى شود. براى رسيدن به آنچه دوست داريد، بايد قدرى در باورهاى خود تجديدنظر كنيد. از اين تجديدنظر نهراسيد. مطمئن باشيد كه وقتى به نتايج تازه تر برسيد، همه شئون زندگى شما را سرشار خواهد كرد.

تيرماه: آشفتگى ها و پريشان احوالى هاى اخير، بسيارى از كارهاى شما را مختل كرده است. درگيرى هاى عاطفى تازه، بخش بزرگى از ذهن شما را به خود مشغول كرده است. به انتخاب مسيرتان شك نكنيد و اجازه ندهيد ترديد، تا اين حد تصميمات شما را دچار پيچش كند. احساسات خود را بر شالوده آگاهى ها استوار كنيدو در پى پنجره هاى تازه باشيد.

مردادماه: پيشرفت هاى محسوسى در زندگى شما حاصل شده است. هرچند كه اين اتفاق با سرعتى كند در جريان است ولى بسيار اميدواركننده مى نماياند. به روابط تازه تر شغلى فكر كنيد و در انتخاب مسير براى سال جديد دقت نظر و عمل بيشترى به خرج دهيد. هفته خوبى در انتظار شماست.

شهريورماه: به ترميم روحيه از دست رفته بپردازيد هر چند كه در ظاهر هيچكس متوجه اين جريان نيست. مطمئن باشيد كه احساسات، هر چقدر ناگفته و درونى تر و بكرتر بمانند، عزيزتر و سازنده ترند. براى رسيدن به يك هدف آرمانى در تلاش هستيد. اميدوارى بسيارى براى رسيدن به آن هست.

مهرماه :حكايت تصميمات اين روزهاى شما حكايت «آفتابى در شبى گم كرده ايم» است. آخرين تصميمى هم كه گرفتيد مثال همين حكايت بود. متأسفانه فرصت سوزى بيش از حد، زيباترين لحظه ها را از خيلى ها گرفت. به گذشته زياد فكر نكنيد هر چند كه اين كار آنقدرها ممكن و عملى نيست. مگر مى شود؟!

آبان ماه : روابط دوستانه خود را كاناليزه تر كنيد و به يك جمع بندى از خود و ادامه اين روابط برسيد. گستردگى روابط سر جاى خود، ولى اگر قرار باشد انرژى هاى مفيد شما بر سر جدل هاى بچگانه بگذرد، اين تجديد نظر در روابط و آدم هاى پيرامون زندگى تان، ضرورى به نظر مى رسد. منتظر خبرهاى خوبى هم باشيد.

آذر ماه : آرامشى پايدار، سايه دلخواهى روى روزگار اخير شما افكنده است. به كار و تحصيل با خيال راحت مى پردازيد و در عين حال شيرينى ثبات باورهاى تازه و عميق را در رفتار و اعمال روزمره خود حس مى كنيد. حال در پى تجربه هاى متعالى تر از تعقل و جنون باشيد. حالا مى شود به پله هاى بسيار مرتفع تر انديشيد.


دى ماه : با ثبات شغلى به وجود آمده، مى توانيد به فرصت هاى تازه تر اقتصادى فكر كنيد. روابط خود را از ياد نبريد و گذشته ها را فراموش نكنيد. هميشه آدمى دير متوجه فرصت هاى از دست رفته مى شود. آنقدرها مطمئن قدم برنداريد. قدرى تأمل، قطعاً شما را به ياد تجربه هاى غيرقابل باور خواهد انداخت.


بهمن ماه: به بى ثباتى دنيا بيشتر فكر كنيد. اتفاقاتى كه همين اواخر براى شما افتاده تا حدود زيادى خوشايند نبوده و روحيه شما را دچار آزردگى كرده است. قدر مسلم بعد از سربالايى ها، روزگار بهره بردن از تحمل سختى ها فرا مى رسد و حاصل همه تلاش ها پيش روى آدمى خواهد آمد. به آگاهى درونى خود اميدوار باشيد و تكيه كنيد.


اسفند ماه: به خلق فضاهاى تازه فكر كنيد هر چند كه تاحدودى هم در اين يكى، دوماه اخير اين فضاها براى شما رقم خورده است. پويايى شما براى فعاليت هاى شغلى كه پيامد عشق به زندگى است، ستودنى است. هميشه اين نشاط را با خود داشته باشيد. موفقيت در سايه همين تكاپو و تحرك [قطعاً] به دست مى آيد.