زندگینامه افشین
![]() |
| افشین |
سبک افشين مخصوص خودشه و تا بحال کسی نبوده که رپ آلمانی و شعر فارسی و گيتار راک و صداهای الکترونيک رو با هم آميخته کنه و دل مردم رو بدست بياره.
با دقت که به آهنگهای افشين گوش کنيد ( نسخه های کپی شده به درد نمی خوره ) متوجه می شويد که از بهترين و بالاترين استوديوها و تکنولوژی موسيقی روز استفاده کرده، تا حدی که از رقبای آمريکائی و اروپائی خودش هيچی کم نداره.
اخيرأ چهارمين آلبوم افشين، "ماچ " وارد بازار شده و هنوز چيزی نشده دل همه رو برده.
آخه هم تنظيمهای “K.O” ( تهيه کننده اش در آلمان) متفاوته و هم ملودی های افشين فورأ سر زبون می افته و شعرهای که انتخاب می کنه، تکه کلام جوونها می شه.
![]() | |
| افشین |
حالا يک زندگی نامه از افشين:
افشين متولد ۱۸ ارديبهشت سال ۱۳۵۷ .
محل تولدش بابله و از هفت سالگی به همراه خانواده اش در تهران زندگی کرده.
۱۰ ساله بود که گيتار دستش گرفت ( به تشويق شوهر خاله اش، کيا ) و شعر گفت و آهنگ ساخت.
سال ۱۳۷۴ با خانواده اش به آلمان ( شهر مانهايم ) مهاجرت کرد و موسيقی رو جدی تر ادامه داد، چرا که ديگه مثل ايران محدوديتی برای پيشرفتش نبود.
نيتجه اين شد که در سال ۱۳۷۸ با شرکت پارس ويديو قرارداد امضا کرد و آلبوم " بوی بارون " به بازار اومد.
دومين آلبوم افشين، " ستاره " سال ۱۳۸۱ بوسيله شرکت ترانه بيرون آمد. اين اولين کاری بود که با K.O. يعنی همون تهيه کننده اش در آلمان، ساخت.
آلبومی که بيشتر از همه صدا کرد، آلبوم " آس و پاس " افشين بود که يکسال پيش (۱۳۸۳) بيرون آمد و شهرت افشين رو جهانی کرد.
" آس و پاس " مخلوطی از موسيقی رقصی، هيپ هاپ و ريتمهای ايرانی و رپ آلمانی بود؛ کاری به معنای واقعی کلمه جذاب و متفاوت با اونچه که در بازار موسيقی ايرانی وجود داشت.
![]() |
اجرای زنده افشين، خيلی باحاله.
اگه ويديوهاش رو ديده باشين يا که کنسرتهاش رفته باشين حتما متوجه شديد که چطوری صحنه رو با رقص و اجرای گروهی داغ و پر جنب و جوش می کنه.
اجرای افشين برخلاف اجراهای معمول ستاره های پاپ، فردی نيست و وقتی که روی صحنه می ياد با نوازنده های آلمانيش و برادرش امير و کار رقص اميرعلی، انگار ويديو کليپ اجرا می کنه.
افشين در بيشتر پايتختها و شهرهای بزرگ دنيا برنامه اجرا کرده: ونکوور، تورنتو، و مونترال در کانادا، آتلانتا، واشنگتن و لس آنجلس در آمريکا، در بريتانيا شهرهای لندن، منچستر، برمينگام و ليدز، در کوپنهاک دانمارک. استکهلم، مالمو، و گوتنبرگ (يوتی بری) سوئد، در پايتخت بلژيک، بروکسل و وين در اتريش و البته آلمان.
الان هم مشغول ضبط ويديوهای "بی خيال" و "از اينجا برو "هست و بعدش هم کنسرتهای کانادا و آمريکاش شروع می شه.
|
| ||||||||||||||||||||
خونه افشين که رفتم ديدم که ای وای يک خونه مجرديه و يک چيزيه شبيه به صحرای کربلا ولی با نور نارنجی. يخچالش خالی ، ظرفها دست نخورده ، رختخواب دست نخورده ، تلفن دائما در حال زنگ زدن.
ولی اولين چيزی که صبحها افشين رو از خواب بيدار می کنه و چشمهاش رو خيره می کنه ( بهمين خاطر تنها چيزی که تو يخچالش داره قطره چشمه! ) جريمه رانندگی و قبض تلفنشه. قبض تلفن افشين ( فقط موبايلش ) : ۸۲۲ يورو که می شه حدود هزار دلار در ماه. افشين: "من هر هفته پنج ساعتی تو اتوبان رانندگی می کنم تا برم هلند ( ديدن چه کسی؟ ) اونوقت حوصله ام سر می ره تند می رم ( راست می گه بالای دويست کيلومتر در ساعت ) دائما پليس منو می گيره جريمه می کنه. ديگه اين عادتم شده که در ماه يک هزار دلاری پول جريمه ماشين يدم، عشق وعاشقی خرج داره ديگه".
حالا چرا خونه افشين سوت و کوره؟ افشين: من اصلا خونه تنهائی حال نمی کنم. همه اش می رم خونه دوست صميميم حسين ( تو ويديوی "ازت بدم می ياد، همونيه که برای افشين قلاب می گيره که بره بالای درخت). اونجا روی کاناپه اش می خوابم ولی کلی حال می کنم چون با هم حرف می زنيم و از تنهائی در ميام. البته پدر و مادرم هم اينجا هستن و ديدنشون می رم ولی بدون شک حوصله خونه خودم رو ندارم. فقط می رم اونجا قبضهام رو باز کنم و پيامهای تلفنيم رو بشنوم. بعد می شينم ای ميلهای طرفدارها رو می خونم. برای همين نه ضبط صوتم کار می کنه نه تلويزيونم ! البته من اين فاجعه رو ساعت دو بعد از نصفه شب که بی خوابی زده بود سرم و جلوی تلويزيونش خوابيده بودم، فهميدم. افشين کلکسيون عجيب و غريبی از کفشهای کتونی داره. هم دم در خونه متروکه اش کفشهاش جفت شده و هم توی يک گنجه از بالا تا پائين کفشهاش جفت شده!
افشين: من عاشق کفشم و هر وفت دلم می گيره، می رم يک کفش ورزشی می خرم ميارم خونه. البته تابستونها هم خوره دمپائی هستم. البته گيتارهای افشين هم از در و ديوار آويزون شده و شايد تنها چيزی که تو خونه اش خاک نگرفته گيتارهاشه. افشين: من از بچگی عاشق گيتار بودم و بچه بودم که شوهر خاله ام گيتارشو داد به من و از اون به بعد زندگيم عوض شد. البته من گيتارزن حرفه ای نيستم ولی با گيتار آهنگ می سازم و می خونم. اتفاقا شب آخر، قبل از اينکه برگردم لندن رفتيم خونه خاله افشين که به من يک شامی بدن (البته ايشون پرستار است و يک پرستار مهربان. چون با اينکه قرار بود بره کشيک، شام ما رو داد و رفت). آقای کيا که همسر خاله افشين هستن برای من تعريف کردن:
"افشين که خيلی بچه بود، من که با خاله اش آشنا بودم می آمدم خونه شون و گيتار می زدم و می خوندم و افشين خيلی به اين گيتار علاقه نشون می داد. من هم بهش بعضی آهنگها رو ياد می دادم. بعد که آمدم آلمان، گيتارم به افشين به ارث رسيد (خنده) و بعد شنيدم که تو خود ايران آهنگ ضبط کرده و برام کاستش رو فرستاد و ديگه آمد آلمان و به اينجا رسيد که می بينيد. من هم کارهاش رو دوست دارم بخصوص آهنگ "بدجوری عاشقت شدم". آقای کيا البته الان ديگه با يک گروه سنتی در آلمان عود می زنه و فکر کنم همين روزها يک کنسرت هم دارن. سه روزی که با افشين بودم، رفتم خونه پدر و مادرش در شهر مانهايم که با هم يک ناهاری بخوريم. چقدر خوشمزه، حتی برای گياهخوارها!
پدر و مادر بی نهايت مهربون و صميمی داره جوری که آدم اختلاف سنی رو حس نمی کنه. از بچه گی و روزهائی که يک رستوران ايتاليائی داشتن و افشين سر به سر مشتری ها ميذاشت تعريف کردن و کلی خنديديم. جالبه که افشين يک سگی داره که تو کنسرت آخرش تو دوبی اين سگ رو از دوستش گرفت آورد آلمان ولی مادرش ازش نگهداری می کنه. مامان افشين موقع خداحافظی: "اين سگ رو کی می بری خونه ات!؟"
کلا اون چند روزی که با افشين بودم متوجه شدم که دچار يک افسردگی شديده. اين معمولا بعد از موفقيت خواننده ها اتفاق می افته، يکدفعه زندگی از اين رو به اون رو می شه. افشين: بعد از موفقيت آلبومه "آس و پاس" همه چيز زندگيم عوض شد. شروع کردم سفر کردن. شروع کردم کنسرت دادن ( و تو يکی از اين کنسرتها عاشق شد و هنوز اين عشق ادامه داره ) وقتی که معروف می شی يکدفعه همه می خوان باهات دوست بشن و برخورد اطرافيانت با تو عوض می شه انگار که ديگه اون آدم قبلی نيستی. اينجوری می شه که از تمام زندگی گذشته ات جدا می شی و دوباره يک زندگی جديد با دوستای جديد و نگرانی های جديد پيدا می کنی و اين شديدا افسرده ات می کنه. گم می شی ، دلت برای اون کسی که بودی تنگ می شه، احساس تنهائی می کنی ولی راه برگشتی نيست. افشين چند بار به من گفت که ای کاش وقتی می ديدمش که روحيه اش بهتر باشه. علت اينکه تو مصاحبه قبلی مون گفت که می خواد خوانندگی رو ول کنه هم همين بحرانهای روحيه که دچارش شده. از وقتی که اين حرف رو زده کلی پيک (ای ميل) بهش فرستادن که ديگه کلافه شده. افشين: ببين بهزاد کار دستمون دادی. روزی صد تا ای ميل دارم که چرا می خوام خوانندگی رو ول کنم. بخدا خسته شدم ولی باورشون نمی شه، فکر می کنن ژست گرفتم که آلبومم بيشتر فروش بره. ولی خودت باهام هستی می بينی که اين زندگی که من دارم سرتاسر شده تنهائی، دوندگی دنبال کارهای دور وبر آلبوم و هرجا می ری عکس و عکاسی!
بعد از اينکه برگشتم لندن، افشين با يکی از دوستانش ملاقات کرد که از ايران برگشته بود. اين ملاقات و شنيدن اينکه آلبومش الان در ايران سر زبونهاست حالش رو بهتر کرد. الان هم داره قرار داد کنسرت می بنده و می ره آمريکا که ويديوی آهنگهاش رو درست کنه. الان هم سايت جديدش رو راه انداخته و با بابک که سرپرست و طراح سايت جديدشه ( و طراح جلد آلبوم ماچ ) شب و روز برای گردآوری عکس و نوشته دوندگی کردن. فکر کنم پيکهائی که شما از طربق سايتش بفرستين قانعش کنه که دوباره به خوانندگی ادامه بده. کلا افشين وسواسيه. هم توی ضبط آهنگهاش هم تو زندگی روزمره اش، از هر چيزی يک کلکسيون داره: عطر، کفش ، تی شرت ، گيتار و ليوانهای نشسته! ( هررر هررر خنده ) نه بخدا بچه تميزيه و از ساعت ۳ صبح زودتر نمی خوابه. خيلی اهل دوست و رفيقه و به دوستاش می رسه. سر پرداخت چيزهای مختلف به جای تعارف بايد باهاش دست به يقه شد. ضد سيگاره ( خدا رو شکر ). احساساتی و عاشقه.
نقطه ضعفش اينه که می ره تو فکر و اخلاقش می تونه از اين رو به اون رو بشه. ولی بچه باحال و شوخيه و پلکيدن باهاش خيلی خوش می گذره و شديدا حواسش هست که دمق نشی. بهرحال اين يک مرور سرسری از زندگی خصوصی افشين بود؛ با سانسور!
| ||||||||||||||||||||











سمپانگه:نام گلی است افسانه ای و زردرنگ که در دره ای به نام گلمرگ میروییده ودارای عطری مست کننده وشهوت انگیز است